زن: همينجا كنارت نشسته.
مرد: علي كجاست؟
زن:اونطرفت نشسته.
مرد: ببينم حامد كجاست؟
زن : اونم همينجا نشسته.
مرد يهو داد ميزنه: پس براچي برق اون اتاق بيخودي روشنه؟
يه نفر تصادف مي كنه دنده هاش ميشكنه.ميره دكتر و از دنده هاش عكس ميگيره.عكس رو مي ده به دكتر و مي پرسه:آقاي دكتر من خوب مي شم؟ دكتره مي گه:نگران نباش با فوتوشاپ درستش مي كنم
به يك نفر ميگن با بالش جمله بساز ميگه رفتم شكار يه پرنده ديدم خواستم بزنم به بالش.
ميگن با اين بالش نه ، با اون بالش.
ميگه خوب رفتم شكار ، يه پرنده ديدم موندم بزنم تو اين بالش يا اون بالش.
ميگن بابا اصلا” بي خيال ، حالا با تشك جمله بساز .
ميگه رفتم شكار يه پرنده ديدم تو شك بودم بزنم به اين بالش يا اون بالش!
توي مسابقه بيستسؤالي شركتكننده از مجري ميپرسه: «جانداره؟» ميگه: «نه!» ميپرسه: «تو جيب جا ميشه؟» مجريه كلي فكر ميكنه، بعد ميگه: «تو جيب جا ميشه اما اگه تو جيبت بريزي، جيبت ماستي ميشه!»
شرلوك هلمز، كارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست . بعد واتسون را بيدار كرد و گفت : ” نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ ” واتسون گفت :” ميليون ها ستاره مي بينم “. هلمز گفت : ” چه نتيجه اي مي گيري؟ “. واتسون گفت : ” از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم كه زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيرم كه مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد “. شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: ” واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند”
سرهنگ دايره راهنمائي و رانندگي براي گرفتن امتحان از يك نفر مي پرسه اگر در هنگام رانندگي فردي در خيابان جلوي ماشينت ايستاده بود چكار مي كني بوق مي زني يا چراغ مي دهي؟
فرد گفت : هيچكدام برف پاكن ماشين را مي زنم.
سرهنگ : چرا برف پاكن ؟!
فرد : براي اينكه بگم يا برو اين ور يا برو اونور.
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شركت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند… يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي كنن و روي اون رو مالش ميدن و غول چراغ ظاهر ميشه… غول ميگه: من براي هر كدوم از شما يك آرزو برآورده مي كنم… منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!… من مي خوام كه توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيك باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»… پوووف! منشي ناپديد ميشه… بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!… من مي خوام توي هاوايي كنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي خوردني ها داشته باشم و تمام عمرم راحت باشم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه… بعد غول به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: «من مي خوام كه اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شركت باشن»!
نتيجهء اخلاقي اينكه هميشه اجازه بدهيد كه رئيستان اول صحبت كند
شيرهايه ميخواسته تاكسي بگيره، به يك تاكسي ميگه: مُشتقيم! تاكسيه، پنج متر جلو تر نگه ميداره. يارو ميگه: اي بـابـا! من كه ميخواستم اونجا پياده شم
دو تا احمق ميرن يك رستوران كلاس بالا، دو تا كوكا سفارش ميدند، بعد هم يكي يك ساندويچ از كيفشون درميارند، شروع ميكنند به خوردن. گارسونه مياد ميگه: ببخشيد،شما نميتونيد اينجا ساندويچ خودتونو بخوريد. احمقا يك نگاهي به هم ميكنند، ساندويچاشونو باهم عوض ميكنن
يه نفر زنگ ميزنه خونه دوست دخترش، باباي طرف گوشي رو برميداره، هول ميشه ميگه: ساعت شانزده و پنجاه و چهار دقيقه
يه روز يه نفر كاغذي پيدا ميكنه كه روش يه شماره تلفن نوشته بود . زنگ ميزنه به همون شماره و ميگه: آقا من شماره تون رو پيدا كردم آدرس بديد بيارم خدمتتون!
يه نفر كفترشو گم ميكنه، تو روزنامه آگهي ميده: بيه بيه
يه نفر ?? تومن ميندازه تو صندوق صداقات، هنوز دوقدم رد نشده بوده، يك ماشين ميزنه بهش، درب و داغونش ميكنه. همون وقت يك باباي ديگهاي داشته يك پولي مينداخته تو همون صندوق، يارو با حال زار پاميشه، ميگه: آقا پولتو اونتو ننداز، اون صندوقش خرابه
يه نفر ميره كله پاچه فروشي، يارو بهش ميگه: قربون چشم بگذارم؟ طرف ميگه: نه آقا! حداقل صبر كن من برم قايم شم
يه نفر ?? تا بچه داشته، بهش ميگن: چرا يك بچه ديگه نمياري، رُند شه؟! ميگه: فرزند كمتر، زندگي بهتر
يه نفر ميره راهپيمايي، ميبينه شلوغه برميگرده
يه نفر تو اتوبوس واستاده بوده، يهو ميبينه بند كفشش بازه. به كنار دستيش ميگه: آقا قربون دستت، يك دقيقه اين ميله رو نگردار من بند كفشم رو ببندم
سه تا ديوانه هم اتاقي بودن - يك روز خبر آوردن كه دوتاشون بالا پايين مي پرن و ميگن كه ما سيب زميني هستيم و داريم تو روغن سرخ ميشيم و سومي ساكت نشسته ! رييس بيمارستان هم طبق معمول رفت كه اين ديوونه رو مرخص كنه. پرسيد تو چرا با دوستات نيستي ؟ اون هم گفت : آخه من كف ماهيتابه چسبيدم
يه نفر زنگ ميزنه خونه دوست دخترش، باباش ور ميداره، هول ميشه ميگه: ببخشيد توپمون افتاده
يه نفر سوار آسانسور ميشه ميبينه نوشته ظرفيت ?? نفر با خودش ميگه عجب بدبختيه حالا ?? نفر ديگه از كجا بيارم
يه بار يه خسيسه داشته با خانوادش از جلوي رستوران رد ميشده بوي خوب غذا رو احساس مي كنن.
به بچه هاش ميگه بچه ها اگه بچه هاي خوبي باشين يه دفه ديگه هم از اينجا ردتون مي كنم
يه روز يكي خودش رو ميزنه به موش مردگي، گربههه ميخوردش
يكي مي گه : مي دوني چرا ماهي ها نمي تونن صحبت كنن؟ اون يكي مي گه: اگر تو هم دهنت پر آب بود نمي تونستي صحبت كني
يك بار يه پرتغاله خودشو داشته به در و ديوار مي كوبيده. ازش مي پرسن: چرا ايجوري مي كني ؟ مي گه: مي خوام خوني شم
يكي دستش به پشتش نميرسيده، زير پاش صندلي ميگذاره
به يكي مي گن با توله سگ جمله بساز مي گه: طولِ سگ ضرب درعرض سگ مي شه مساحت سگ
يك بار يه كچله ميره سلموني . وارد اونجا كه مي شه همه بهش مي خندن.كچله مي گه: چيه، اومدم آب بخورم
يه روز از يه احمق ميپرسن:اگه همه دنيا رو بهت بدن، چيكار ميكني؟ ميگه: ميفروشم، ميرم خارج
يك بار يه ماري سالها عاشق يك مار ديگه بوده ولي بعد از چند سال مي فهمه شيلنگ بوده
يه روز يكي عزرائيل رو مي بينه، خودشو ميزنه به مردن
يه روز يه پيرزن فقير داشته تو كوچه دنبال چيز با ارزشي ميگشته كه بره بفروشه. همين طور كه داشته ميگشته، يه چراغ جادو پيدا ميكنه. خلاصه غوله از توش ميآد بيرون و ميگه: اي پيرزن، تو ميتوني هر آرزويي داشتي بكني؛ من برآورده شون ميكنم. هرچقدر پول يا زمين بخواي بهت ميدم، خلاصه هرچي بخواي…پيرزنه خيلي خوشحال شد و با شادي گفت: دستت درد نكنه پسرم؛ الهي فدات شم! غوله هم با تعجب بسيار اين آرزوي پيرزن را برآورده كرد
معلم مي گه: با كيبورد جمله بساز. شاگرد: بازي آلمان و برزيل رو كي برد؟
مردي ساعتش از كار مي افته. پشتشو باز مي كنه مي بينه يه مورچه توش مرده. بعد مي گه: آهان حالا فهميدم رانندش مرده كه كار نمي كن
يه نفر قبر كن بوده؛ يه شب از سر كار برميگرده خونه، مادرش بهش ميگه: چي شده پسرم؟ چرا سر و صورتت كبود شده؟ ميگه: آخه نمي دونم اين آخريه چرا اين قدر دست و پا مي زد؟
از يكي مي پرسن : مي دوني پل رو براي چي مي سازند؟ مي گه : براي اينكه كشتيها از زيرش رد بشن
اولي:آيا مي دوني چرا زنبور ها گل مي خورن؟ دومي:نه نمي دونم. اولي:چون دروازه باني شون خوب نيست
يه پرگاره رو جو ميگيره, مربع مي كشه
يه روز دونفر داشتن مي رفتن، يه خارجيه مي ياد با ماشينش از كنارشون رد مي شه و ميگه: گود مورنينگ. اولي در جواب مي گه: مورنينگ گود. دومي ازش مي پرسه: تو به اون يارو خارجيه چي گفتي؟ مي گه: هيچي، اون گفت: سلام عليكم، منم گفتم: عليكم السلام
ميخه ميره عروسي، اون قدر قر مي ده كه مي شه پيچ
از گوسفنده مي پرسن: بزرگترين آرزوت چيه؟ مي گه: براي يه بار هم كه شده، من جلو وانت بشينم
يكي مي ره در يخچال رو باز مي كنه و مي بينه ژله هه داره مثل بيد مي لرزه، بهش مي گه: نترس؛ ميخوام پنير بخورم
يه روز پياز و سير با هم دعوا مي كنن، سيره به پياز مي گه: حيف كه سيرم و الا ميخوردم
يه روز يكي ميره سيگار فروشي و ميگه: آقا سيگار برگ دارين؟ جواب ميده: خير. مرده ميگه: پس لطفا يك بسته كوبيده بدين
يه روز يه راننده كاميون به يك پيچ رسيد، دولا شد و اون رو برداشت
يه بار يكي مي خواسته مزاحم تلفني بشه، سر هر ساعت مي ره دم كيوسك هاي تلفن عمومي؛ در اونا رو مي زنه و در مي ره
يكي زنگ ميزنه ???، ميگه: ببخشيد شماره تلفن اصغر رو دارين؟! يارو ميگه: نه. مرده ميگه: پس من ميخونم يادداشت كنين
يكي ميخواسته گردو بشكنه، گردو رو ميگذاره زير پاش، با آجر ميزنه تو سر
در جايي يه انتخابات شد و كانديدي پشت تريبون گفت: آقايون، چيزي كه لازمه ي جامعه ي كنوني ماست رهايي از سوسياليسم ، امپرياليسم، كمونيسم ، فاشيسم،راديكاليسم و…. است. در اين لحظه پيرمردي گفت : آقاي كانديدا لطفا يك فكري هم براي رماتيسم من بكنيد
يه روز يه مرده گفت: من تحقيق كرده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه هركي به يه چيزي اطمينان صد در صد داشته باشه، احمقه! ازش پرسيدند: مطمئني؟ گفت: آره، صد در صد
يكي رفته بوده تماشاي مسابقه دو و ميداني، وسط مسابقه از بغل دستيش مي پرسه: ببخشيد، اينا واسه چي دارن ميدون؟! بغل دستيش ميگه: براي اينكه به نفر اول جايزه ميدن. يارو يه كم فكر ميكنه ميپرسه: پس بقيشون واسه چي دارن ميدون؟
يه روز يه مرده يه چراغ جادو پيدا ميكنه، دست ميكشه روش؛ غولش در مياد و ميگه: دو تا آرزو بكن. مرده ميگه: يه نوشابه خنك ميخوام كه هيچ وقت تموم نشه. غوله بهش ميده. مرده يه كم ميخوره؛ ميگه: به به! چقدر خنكه! يكي ديگه هم بده
يه روز يكي با برو بچهها ميره كافي شاپ . اولي محكم ميزنه رو ميز و ميگه يه: كوكاكولا! دومي محكم ميزنه رو ميز و ميگه: يه پارسي كولا! سومي محكم ميزنه رو ميز و ميگه: يه پپسي كولا! آقاهه هم براي اينكه كم نياره محكم ميزنه رو ميز و ميگه: يه دراكولا
معلم: حسني بگو ببينم قوي ترين رسانه در انتشار اخبار كدام است؟حسني:آقا اجازه ، خاله زري. معلم: يعني چه؟ حسني: بابام ميگه اگر خبري را به خاله زري برساني در كوتاه ترين مدت و كمترين هزينه و با بالاترين دقت در سراسر دنيا پخش خواهد شد
يه روز يكي ميره بقالي، ميگه: آقا صابون داري؟ ميگه: آره . مرده ميگه: پس لطفا دستات رو بشور، به من يه كيلو پنير بده
يه روز يه سوزنه ميره بدنسازي، ميشه جوالدوز
يه روز چند نفر داشتند يه گربه رو پاسكاري ميكردند، يكي ميرسه ميگه: بابا، اين زبون بسته رو ول كنين؛ با توپ به هم پاس بدين! ميگن: نميشه، آخه داريم از همديگه پيشي ميگيريم
از يه نفر ميپرسن: چرا قرصهات رو به موقع نمي خوري؟ ميگه: ميخوام ميكروبها رو غافلگير كنم
نظرات شما عزیزان:
|